بسمه تعالی...در پی آرامش

ساخت وبلاگ
دروبستم و به سمت میز رفتم گوشیمو داخل کیفم انداختم و کیفمو رو شونم مرتب کردم میزو هم مرتب کردم و منتظر دکتر شدم ده دقیقه بعدش اومدن بیرون :ببخش معطل شدی ...لبخندی زدم :خواهش میکنم دکتر دکترنگاهشو بهم دوخت واخمی کرد:صدبارگفتم منوبااسمم صدا کن ..لبخند شرمگینی زدم :امکانش نیست ...واقعا روم نمیشه ....دکتر پوفی کشید :از فردا جز فریباجان به من بگی من میدونم وتو.....معترض سربلندکردم:آخه.......اخم دکتر عمیق ترشد:آخه واما و....نداره چاره ای جز گفتن چشم نداشتم وازمطب بیرون زدیم دکتر رو کرد به من:دخترجان؟؟.......لبخندی زدم :امکان نداره فریباخانم خودم میرم .....دکتر:خیلی لجبازی ...خندیدم:شرمنده......باخوشرویی خداحافظی کردیم و به راه افتادم به سمت دیگه خیابون تاتاکسی بگیرم به محض ایستادن تاکسی رسید وسوارشدم آدرس دادم و به پشت لم دادم وای که امروز چقد روز پرکاری بود اصولا همه روزا پرکاربودیم اماامروز دیگه نوبر بود و کلافه ام کرده بود چشامو روهم گذاشتم و اونقدی خسته بودم که چشام گرم خواب شد..... بسمه تعالی...در پی آرامش...ادامه مطلب
ما را در سایت بسمه تعالی...در پی آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatiiii73 بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:21

سخن سلام خدمت همگی...من از امروز رمانی که نوشتم رواینجاقرارمیدم.امیدوارم دنبال کنین و نظربدین  بسمه تعالی...در پی آرامش...ادامه مطلب
ما را در سایت بسمه تعالی...در پی آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatiiii73 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 21:56

مقدمه..توبخواب من تمام شبهای باتوبودن را باید بیدارباشم...هرشب هزاران بوسه نذرت کرده ام ....من میبوسمت وخدا می شمارد...یک ....دو....سه... آخرین مریض روهم داخل فرستادم وبالبخند همیشگی ام بدرقه اش کردم خداخدا می کردم دیگه مریضی نیاد واقعا خسته وکوفته ب بسمه تعالی...در پی آرامش...ادامه مطلب
ما را در سایت بسمه تعالی...در پی آرامش دنبال می کنید

برچسب : تعالیدر, نویسنده : fatiiii73 بازدید : 93 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 21:56